مرادداداشی تنکابنی کارمندپرکاروفعال دانشکده علوم انسانی واجتماعی دانشگاه مازندران براثرسکته قلبی درگذشت.زمانی دکتررضامستقیم*رئیس دانشگاه مازندران گفته بودکاردانشگاه را۳۰ نفرانجام می دهند.بی تردیدمرادداداشی یکی ازاین ۳۰ نفربوده است.بقیه هم کارمی کردندودرپیشبردکارهانقش داشتند.ولی انگیزه وپویایی وفعالیت همکاران معدودخودرا نداشتند.اوباداشتن اطلاعات زیاددرمسایل اداری وکارکنان واستادان اززیروبالای دانشگاه وازپیچ وخم آن،می توانست راه حل مشکلاتشان رادراختیارشان قراردهد.حتااستادان هم به اطلاعات ومشورت وی نیازمندمی شدند.
وی ابتدادردانشسرای تربیت دبیرفنی بابل کارمی کردوپس ازاینکه مسلمانان تازه ازراه رسیده برای اوپرونده سازی کردند،دربابلسرودردانشکده علوم انسانی واجتماعی دانشگاه مازندران کارکردتااینکه پس از۳۰ سال کاردولتی بازنشست شد.میزان کارخودراهم هیچگاه مشروط به استفاده ازمزایای مادی متناسب باکارنکرد.هرکس درساعت اداری به اتاق اومی رفت وی رادرمیان پرونده هاونامه های زیاددرحال کارونوشتن نامه وجواب دادن به نامه های رسیده می دیدکه گرفتن پیش نویس یکی ازکارهای اوبود.ولی اگرکسی برای گرفتن راهنمایی وحل مشکل خودهم رفته بود،ازراهنمایی وکمک وی برخوردارمی شد.ازاین جهت داداشی یک همکارمردم داروباصطلاح«بامعرفت»بود.
مشکلات اقتصادی اوهم شایدبه این علت بودکه حاضرنبوددرکارهایی شرکت کندکه برای همکاران اوزیانبخش بوده است واین نوع کارهارامردم آزاری می دانست.درحالیکه بسیاری ازکارمندان ازآن کارها استقبال وازآن راه بویژه درزمان جنگ برای بدست آوردن درآمدبیشتراستفاده می کردندوبرایشان اهمیتی نداشت همکارانی که آن پرونده سازیهابرایشان می شدخودوخانواده اشان لطمه بخورند.ازاین جهت نسبت به فعالیتی که داشت درآمدوی کافی نبود.مسلمان ومومن بود.ریش بلندی داشت.اماتندرونبود.وازریش خودبرای پیشبردزندگی مادی خویش استفاده نمی کرد،درحالیکه بچه های زیادی هم داشت.خودبچه بندپی مازندران بود.درابتدای کارازبندپی باچندبارعوض کردن خودروکرایه به بابلسرمی آمدوسپس درشهربابل خانه کوچکی خریدوباخودرودانشگاه خودرابه محل کارش می رسانید.دراواخرخدمتش دانشنامه حقوق گرفت.پس ازبازنشستگی مدتی کارکرد وآنگاه که بیکارگردیددچارگوشه گیری شدوباسکته این جهان راترک کردوآن رابرای کسانی گذاشت که ازدوش دیگران بالامی روندتابه هدف های خویش دردنیابرسند.همیشه چندخودکارویک خودنویس ازجمله یک خودکارقرمزدرجیب خودداشت واین عادت اوبود.هرجاکه نیازبه نوشتن داشت ولودرراه،یکی ازآنهارادرمی آوردواستفاده می کرد.پس ازبازنشستگی وی روزی دریکی ازخیابانهای بابل اورادیدم.ضمن گفتگوباشوخی به اوگفتم پس خودکارهاوخودنویست کو.دامنه کت خودرابرگرداندوآنهارانشان دادوبه مازندرانی گفت:اِیا!باین ترتیب دربازنشستگی هم آن عادت راترک نکرده بود.
آیاسی سال کاردربهترین سالهای زندگی برای یک دانشگاه وبخاطرپیشبردفرهنگ ودانش یک ملت وخدمت به جوانان کشوردرسالهای پس ازانقلاب که ازتمام نقاط کشورایران برای تحصیل به این دانشگاه می آمدند،خدمت کمی است؟اگرچنین کارمندانی نباشندمدیران که هرچندسالی عوض می شوندوالبته علم لدنی دارنداما ازگوشه وکناردانشگاه آگاهی ندارند،درکارخوددچاردرماندگی می شوند.
خدایش بیامرزدوخدماتش توشه زندگی جدیدش باد.
*دکتررضامستقیم استادشیمی دانشگاه صنعتی شریف ورییس دانشگاه مازندران درسالهای۶۲تا ۶۴بود.وی پس ازانتصاب به ریاست دانشگاه مازندران قصدداشت اصلاحاتی درجهت افزایش توانایی دانشگاه درمدیریت وهیئت علمی انجام دهدوبه جذب هیئت علمی قوی بپردازد.درآن سالهادانشگاه مازندران ازآن جهات رنج می برد.بویژه تلاش برای جذب کادرآموزشی نیرومندی راآغازکرد.ولی گروههای فشارکه ازبرنامه های وی زیان میدیدندبه مخالفت وکارشکنی پرداختند.وچون وزارت علوم درپشتیبانی ازاوعملکردضعیفی داشت،استعفاءدادودانشگاه دوباره بوضع گذشته برگشت.گرچه بیش ازیک سال ونیم نماندولی دردوره مدیریت کوتاه وی کارهای مهمی برای پیشرفت دانشگاه انجام شد.این دوره برای گروههای فشاروبازماندگان آنهادوره کابوس بوده است.