دیروزکه دریک مجلس هفتم شرکت کرده بودم،متوجه شدم بچه ای هشت ساله که مادراودریک بگومگوی ناشی ازرانندگی وبرخوردجسم سختی به سرش توسط راننده مخالف بیهوش شده ومرده بود،درحالیکه دیگران مشغول انجام مراسم هفتم بودند،دراین مراسم مشغول بازی بودوعکس هم می گرفت.اوگمان می کردمادرش رابه بیمارستان برده اندوپس ازدرمان بازخواهد گشت.راننده بی رحمی هم که بایک وسیله سنگین به سرش کوبیده بوددیگربرنگشت تادست کم خسارت واردشده رابپردازد.به این ترتیب یک دخترهشت ساله ازداشتن مادرمحروم شد.والبته کسانی هستندکه ازاونگهداری کنندولی آنهامادرنمی شوندوعواطف مادرش راندارند.ونمی توانندجای یک«مادر»رابگیرند.
نتیجه اینکه عصبیت بیجای یک راننده بودکه بایک بگو مگو یک جسم سخت راروی سریک زن زدوپس ازیک هفته بیهوشی اوراروانه گورساخت .
پس به اندازه کافی مردم ماسختی هاوبی رحمی هاراتحمل کرده اندوازاین ببعدبایدروابط آنهابایگدیگرنرم وعاطفی شودو تااینگونه حوادث بوجودنیاید.